نوای عشق بلبل را دلی باید بلا دیده


ز سوز و آه خود بسیار سرد و گرمها دیده

طریق جان گذاری را ز راه شوق واجسته


رموز عشق بازی را ز روی مهر وادیده

دل خود را بچین زلف خوبان چگل بسته


سر خود را بزیر پای ترکان سرا دیده

ز خوبان دیده داغ هجر و دیگرشان دعا گفته


ز ترکان خورده تیغ جور و باز از خود جفا دیده

بخورده چشم خود را خون و جان را تازگی داده


بکشته نفس خود را زار و تن را در عزا دیده

چو خوبان پرده برگیرند، جان خود فداکرده


دگر چون رخ بپوشانند ترک خود روا دیده

چو عیاران و سربازان میان خاک و خون صدپی


سعادت را دعا گفته، سلامت را قفا دیده

ز پیش سیر چشمان پرس سر این حکایت را


که مشکل داند این معنی فقیه هیچ نادیده

بسان اوحدی خواری به راه عشق این خوبان


زبونی جورکش خواهند و مسکینی بلا دیده